رضا در شهر قم زندگی میکند؛ یکی از مذهبیترین شهرهای ایران که میزبان حوزههای علمیه و روحانیون بسیاری است. اما برای رضا، فضای شهر سنگین و خفهکننده بود. میگفت: «انگار در یک قبر زندگی میکنم. مردم سنت را میپرستند، نه حقیقت را.»
بعد از آنکه مادرش را بر اثر سرطان از دست داد، با خدمت منتورینگ تماس گرفت. پدرش سالها پیش، در کودکیاش فوت کرده بود، و حالا بار سنگین غم، بیعدالتی و فشارهای فرهنگی برایش غیرقابلتحمل شده بود. طبق قوانین ارث اسلامی، بخش زیادی از دارایی مادرش به پدربزرگ و مادربزرگش تعلق میگرفت، و رضا و خواهرانش با دشواری زیادی مواجه شده بودند. میگفت: «این قانون عادلانه نیست. ما مادرمان را از دست دادهایم، چرا باید آنچه برایمان بهجا گذاشته را هم از دست بدهیم؟»
ما رضا را با امید، یک منتور ساکن یونان، در ارتباط گذاشتیم. امید با صبر و توجه به صحبتهایش گوش داد و بعد با نرمی گفت: «بله، این دنیا شکسته است. ما در جهانی سقوطکرده زندگی میکنیم، و بیعدالتی بخشی از همین شکسته بودن دنیاست.»
رضا مکثی کرد و پرسید: «منظورت از "جهان سقوطکرده" چیه؟»
امید داستان ورود گناه به جهان را تعریف کرد؛ اینکه چگونه سرپیچی انسان از خدا باعث شد گناه، رنج، بیعدالتی و مرگ وارد این دنیا شوند. رضا تا به حال چنین چیزی نشنیده بود. برای اولین بار، دردهایی که احساس میکرد برایش معنا پیدا کردند.
سپس امید درباره امیدی صحبت کرد که همهچیز را تغییر میدهد: عیسی، که وارد این دنیای شکسته شد و گناه و رنج آن را بر خود گرفت. او آیهای ساده اما پرقدرت را به رضا معرفی کرد:
«بیایید نزد من ای تمام زحمتکشان و گرانباران، و من به شما آرامی خواهم داد.» (متی ۱۱:۲۸)
این آیه در ذهن و دل رضا ماندگار شد.
رضا گفت: «با خیلی از مشاورها صحبت کردهام، اما هیچکدام آرامشی مثل این به من ندادهاند.»
تا اینکه یک روز، در یکی از گفتگوهایشان، رضا قلبش را گشود و دعا کرد تا عیسی را بهعنوان نجاتدهندهاش بپذیرد. زندگیاش یکشبه آسان نشد، اما چیزی عمیقتر را پیدا کرد: آرامش، روشنایی، و امید.
امروز رضا هنوز در قم زندگی میکند، اما دیگر در ناامیدی گرفتار نیست. میگوید: «حالا میدانم خدا با من است. او عادل است و نزدیک. من آرامشی را یافتهام که این دنیا نمیتوانست به من بدهد.»