داستان مرجان
مرجان زنی است که در حال پشت سر گذاشتن طلاقی دردناک است، در حالی که بهتنهایی مسئولیت بزرگ کردن دختر یازدهسالهاش را نیز بر عهده دارد. ازدواج او پس از خیانتهای مکرر همسرش به پایان رسید. افزون بر آن، همسرش رفتار خشونتآمیزی داشت—بارها او را کتک زده بود و مرجان همیشه از آسیب دیدن در هراس بود. با این وجود، خانوادهاش به جای حمایت، او را تحت فشار گذاشتند تا به زندگی با شوهرش بازگردد. و وقتی او نپذیرفت، اجازه ندادند بهتنهایی زندگی کند. ناچار شد به خانه پدری بازگردد؛ جایی که احساس میکرد در قفسی گرفتار شده و مدام مورد سرزنش و قضاوت قرار دارد.
در دل این درد و سردرگمی، مرجان با زری آشنا شد—مشاوری دلسوز از هلند. گفتوگوهای ابتداییشان پر بود از ترس، پشیمانی و کشمکشهای عمیق درونی. مرجان نمیدانست باید چه کند؛ حتی به خاطر احساس ناامنی شدید، چاقویی در خانه نگه میداشت.
زری با گوش دلی شنید، بدون آنکه قضاوتش کند. با مهربانی و دلسوزی به او نشان داد که ترک کردن همسر آزارگرش نهتنها شکست نیست، بلکه گامی شجاعانه و ضروری بود. زری او را تشویق کرد که قدمهای کوچک اما مؤثری به سوی استقلال بردارد. تنها سه ماه بعد، مرجان شغلی پیدا کرد و کمکم اعتماد بهنفسش شروع به رشد کرد.
زری کمکم با او دعا میکرد و آیههایی از کتابمقدس را با او در میان میگذاشت. در یکی از دعاها، از عبارت «خدای پدر» استفاده کرد—واژهای که عمق وجود مرجان را لرزاند. او پرسید: «از کجا میدونی که خدا پدره؟» و همین سؤال، نقطه عطفی شد در مسیر زندگیاش. زری از ایمانش به عیسی گفت و کتابمقدسی در اختیار مرجان گذاشت. آنها با هم مطالعه انجیل یوحنا را آغاز کردند.
مرجان در کتابمقدس آنچه را که سالها در جستوجویش بود یافت: آرامش. شبی در خلوت خود دعا کرد و قلبش را به عیسی سپرد. همان لحظه، همه چیز برایش تغییر کرد. او شروع به شرکت در جلسات کلیسای آنلاین در ارمنستان کرد. و با گذشت زمان، هویت جدیدی در خود کشف کرد—دیگر زنی طردشده نبود، بلکه فرزندی بود محبوب و عزیز نزد خدا.
«مترس، زیرا تو را فدیه دادم، تو را به اسم خواندم، از آنِ من هستی.»
— اشعیا ۴۳:۱
مرجان میگوید: «الان آدم دیگری هستم. ایمانم پناهگاه من است. کمکم میکنه که با شرایط سخت کنار بیام. حتی دخترم هم حالا شادتره.»
سفر ایمان و شفای مرجان همچنان ادامه دارد. او دیگر تنها نیست. خدا با اوست و دلش پر از شکرگزاری است برای وجود زری، مشاوری که در تاریکی کنارش ایستاد و او را به سوی نور همراهی کرد.