من غزل هستم و میخواهم داستان شگفتانگیز ایمانم را با شما به اشتراک بگذارم؛ سفری که زندگیام را بهکلی دگرگون کرد.
سالها در تاریکی سرگردان بودم و بار سنگین زخمهای گذشته و رویاهای ناامیدکننده را بر دوش میکشیدم. دو بار از همسرانم جدا شده بودم و هر بار درد عمیقتر میشد. اما رابطهی سمیای که برای بار سوم واردش شدم، واقعاً مرا خرد کرد. پسری دهساله داشتم که به من نیاز داشت، اما در میان آشوب و تلخی زندگی، نمیتوانستم به خوبی از او مراقبت کنم. خشم و تلخی وجودم را فرا گرفته بود و در چرخهای از ناامیدی گرفتار بودم.
اما در تاریکترین لحظاتم، نوری از میان ابرها تابید. از طریق ارتباطی غیرمنتظره، با ملینا، منتوری از کانادا، در سایت ba2am.com آشنا شدم. با وجود هزاران کیلومتر فاصله، ملینا با کلمات پر از امید و آرامش به من نزدیک شد. او انجیل را برایم بازگو کرد؛ خبری تازه و متفاوت درباره مسیح، کسی که به خستهدلها آرامش و به دلشکستگان امید میبخشد.
وقتی دلنگرانیهایم را با ملینا در میان گذاشتم، او برایم دعا کرد و از مسیح خواست که راهنمایی و قدرتی به من عطا کند تا از تاریکی رهایی یابم. به شکلی معجزهآسا، درهای جدیدی به رویم باز شد. شغل جدیدی پیدا کردم و بذر امیدی که ملینا در قلبم کاشت، کمکم رشد کرد.
در فراز و نشیبهای زندگی، ملینا همچنان تعالیم عشق و فیض مسیح را با من به اشتراک گذاشت.
در لحظات سکوت و تأمل، به کلمات کتاب مقدس پناه بردم و آرامشی یافتم در وعدهای که میگوید مسیح هرگز ما را رها نمیکند و ترک نمیگوید. و در یکی از آن روزها، در میان عشق و رحمت الهی، تصمیم گرفتم قلبم را به مسیح بسپارم.
امروز با هدف و شادی تازهای قدم برمیدارم، میدانم که مسیح مرا بینهایت دوست دارد و هرگز مرا تنها نخواهد گذاشت. سفر ایمانم روز به روز شکل تازهای میگیرد و من برای امید و شفایی که در مسیح یافتهام، بسیار سپاسگزارم.